سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نور چشم مامان و بابا
یکشنبه 90 مهر 3 :: 9:35 عصر ::  نویسنده : حسین صدرا

بسم رب الرضاع

سلام دسته گل مامان. مونس تنهایی های مامان . الان که دارم وبلاگتو مینویسم در خواب ناز تشریف دارین. حسین صدرا ،هفته ی پیش بامامان زری و هانیه سادات ومهشید جون رفتیم مشهد پابوس امام رضا ع . خیلی مسافرت خوبی بود و خوش گذشت فقط شما یه شیطنتی کردی که از دماغ همه در اومد . هانیه سادات رو تاب نشسته بود داشت تاب میخورد و شما دستتو از تو دست من کشیدی و دویدی جلوی تاب هانی و یه کوچولو به سرت خورد و افتادی زمین من هم دیدم ای وای الان تو بلند میشی و از صورت داغون میشی . از خود گذشتگی کردم و خودم رو انداختم جلوی تاب . تاب باشدت خورد تو  بینی ام و بینی ام شکست .سه روز تمام از بینی من خون میاومد . صورتم ورم کرده بودو زیر چشمام کبود شده بود . ولی همون موقع که بینی ام شکست با اون حالم اماده شدم برم حرم برای تشکر از امام رضاع. قربونش برم که مهمان نوازه . بیخود نیست میگن امام الرئوف. رفتم تشکر کنم چون اگر تاب میخورد بهت معلوم نبود با اون سرعت هانی تو زنده میموندی یانه ؟من که مادر تو بودم از شدت ضربه پرت شدم ...خلاصه خدارو شکر کردم و از همه خواستم نماز شکر برات بخونن. واقعا خدا نگهدارته وگرنه با این شیطونت هات ....حالا از جاهای خوب خوب بگم.حرم که میرفتیم دستتو میذاشتی رو سینه ات و تا زانو خم میشدی و سلام میدادی. تند تند برای امام رضاع بوس میفرستادی و روز وداع دیدی من دارم خداحافظی میکنم با امام رضا ع بای بای کردی و تند تند گفتی بای بای . هر کی تو رو دید میخندیدو قربون صدقت میرفت. راستی تنبل خان سه قدم میاومدی و میشستی و با بغض میگفتی ماماااااااااا. یعنی بغلم کن خسته شدم. بعد هم که رسیدیم حرم پاهاتو دراز میکردی و عین این پیرزنها پاهاتو میمالیدی تا خسته گیت در بره . خلاصه خودت به تنهایی فیلم سینمایی هستی ماشاالله. تازگی ها یاد گرفتی ماشین بازی کنی . و این خیلی خوبه چون سرت گرم میشه. هزار ماشاالله وقتی باباجون از حمام میخواد بیرون بیاد زود میای تا حوله اش را بدی و دمپایی هاشو جفت میکنی هی میگی بابا بابا. راستی وقتی سوار جیمبو میشی احساس خفگی بهت دست میده و هی میخوای وول بزنی . ولی رو هم رفته همراه خوبی هستی . حسین صدرا با تمام وجود دوست دارم امیدوارم یه روز که بزرگ شدی و این خاطرات و خوندی اگر در قید حیات نبودم به پاس زحماتم از خدا امرزش بطلبی و اگر بودم بخاطر رضای خدا بهم محبت کنی و احترام بگذاری و سعی کنی بهت افتخار کنم .در حال حاضر بخاطر تمام مهربونیات و بوسهای روز و شبت و هوش سرشارت خدارو شکر میکنم و بهت افتخار میکنم بووووس




موضوع مطلب :
سه شنبه 90 شهریور 15 :: 9:2 عصر ::  نویسنده : حسین صدرا

بنام خدا

سلام عزیز دلم . نور چشمم . ثمره ی زندگیم. حسین صدرا الان که دارم وبلاگت رو مینویسم حضرتعالی در خواب ناز تشریف دارید . و اما کارهای جالبت :امروز تا بهت گفتم حسین صدرا میخوای بری حموم ؟زود بلند شدی و رفتی جلو در حمام ایستادی و در زدی. همین که در رو برات باز کردم با لباس رفتی تو و وان حمامت رو آوردی و توش نشستی و با انگشت به دوش اشاره میکردی و میگفتی بازش کنم. امروز برای بار اول خودت میرفتی زیر دوش میایستادی و مثل آدم بزرگا سرت رو زیر دوش تکان میدادی تا آب به همه جای سرت برسه . وقتی حوصله ات سر میره میری پشت درخونه و در میزنی تا درو برات باز کنم . بعدشم یه دور میزنی دوباره میای تو خونه. عاشق مامان زری هستی وقتی میگم بریم خونه مامان زری میدویی تا کفشتو بپوشی و بعد که میبینی من هنوز اماده نشدم به جونم غر میزنی. خونه مامان زری رو دوست داری چون هر کاری که دلت میخواد میکنی و اون بنده خدا از گل پایین تر بهت نمیگه . وقتی بهت میگم :الکی گریه کن . دستاتو میذاری جلوی چشات و صدای گریه در میاری و وقتی میگم ذوق کن از ته دل ذوق میکنی . تازگی ها یاد گرفتی از دور بوس کنی . لباتو میاری جلو و صدای بوس در میاری. به حامد میگی مامد. به نهاله و نفیسه میگی نانا. ووقتی میخوای بگی هانیه سادات ،آهنگشو در میاری . وقتی به به میخوای این پا اون پا میکنی و لباتو با صدا به حرکت در میاری. وقتی گشنه ای با شدت میدویی طرف اشپزخانه و پشت هم میگی به به به به به به. خلاصه که گوله نمکی.خب بیدار شدی . فعلا خداحافظ




موضوع مطلب :
چهارشنبه 90 شهریور 2 :: 5:8 عصر ::  نویسنده : حسین صدرا

بسم رب العلی

سلام به دسته گل مامان.حسین صدرا ماه رمضان داره تموم میشه و من هنوز نتونستم سر این سفره ی مهمانی لذت کافی رو ببرم . شاید بخاطر وجود نازنینت باشه و شاید هم شیطون این وسطا داره جولون میده . خلاصه که امیدوارم خدا ببینه که من تموم وقتم صرف سروکله زدن با تو  میشه ولی یه چیز جالب توی این شبا شنیدم که امام ره به دخترشون فرمودن حاظرم تمام عباداتم رو بدم تا تو ثواب تربیت بچه ات رو به من بدی . این خیلی حرف بزرگی بود و روی من بسیار تاثیر گذاشت و از اون به بعد تصمیم گرفتم بیشتر برات وقت بذارم . این سه شب قدر رو بردمت احیا. البته بهت بگما تمام شب بیدار بودی و اتیش میسوزوندی و من هی از دعای جوشن و ....جا میموندم وتا می اومدم ناراحت شم به یاد حرف امام می افتادم . تو این شبها یاد گرفتی چطوری دعا کنی . دستاتو میبردی بالا و دعا میکردی. چند روز پیش مشغول بازی بودی و از طرفی شیشه شیرتم تو دهنت بود همین که دیدی اذان میگن سریع شیشتو انداختی و رفتی جانماز من رو از تو کمد اوردی و دوتا مهر هم از توش در اوردی و به من نشون دادی و با یه ذوق عجیبی گفتی ماما ماما.اونجا بود که فهمیدم چقدر حواست به منه و چقدر نماز اول وقت اثر گذاره. به هر حال خیلی از این موضوع خوشحالم و تمام شب قدر دعایم این بود که شیعه ی واقعی امیرالمومنین شی. و خود حضرت زهرا س جوری تربیتت کنند که از اهل بیت گرفته تا خود خدا همه به وجود نازت افتخار کنند.راستی حسین صدرا یاد گرفتی صدای حیوانات رو در بیاری وقتی میگم کلاغ میگه:قار قار وببعی میگه :ب ب خروس میگه:قو قولی قوقول خلاصه که حسابی شیرین شدی ماشاالله . در ضمن حرکاتت هم بسیار جالب . آخ آخ داری از تخت خودتو میندازی پایین فعلا خداحافظ.




موضوع مطلب :
دوشنبه 90 مرداد 24 :: 6:14 عصر ::  نویسنده : حسین صدرا

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام دسته گل مامان؛الهی قربونت برم. شیرینکاریهای فعلیت: وقتی میگم کلاغ میگه ؟ میگی قار قار. میگم چشات کو ؟ چشمک میزنی . وقتی کسی باهات تلفن حرف میزنه ،قشنگ باهاش صحبت میکنی و راه میری . مثل پدرجون که عادت داره راه بره و با تلفن حرف بزنه. و دیگه اینکه تازگی ها از خواب که بلند میشی یه راست میری طرف یخچال ،یا اینکه منو صدا میکنی و یخچال و نشون میدی .  صبح که از خواب بلند میشی دست منو میگیری که من هم بلند شم . شبا زود میری و توپ تو میاری تا با پدرجون بازی کنی. نمیدونم تازگی چرا اینقدر به من وابسته شدی و از دیگران غریبی میکنی . البته با بعضی ها . از نظر ظاهری هم هزار ماشاالله خیلی خوشگل شدی و هر کی میبینه میگه براش اسفند دود کن. امیدوارم همیشه از چشمو نظر حفظ بشی. راستی هرروز برات چهار قل رو میخونم که خدا محافظت باشه و تو رو برای من حفظ کنه . فالله خیر حافظا و هو ارحم راحمین




موضوع مطلب :
دوشنبه 90 مرداد 3 :: 3:35 عصر ::  نویسنده : حسین صدرا

بنام خدا

سلام به دسته گل مامانی ؛الهی قربونت برم عزیز مامان. حسین صدرا تازگی ها کارای با مزه ای میکنی. اعضای بدنت رو بهم نشون میدی مثلا وقتی بهت میگم پاهات کو؟ در حالی که ایستادی یه پاتو میاری بالا . و وقتی میگم ذوق کن با صدای بلندی میگی هیییییییییییییی. و واقعا ذوق میکنی . یا وقتی میگم شیر میخوای بدو بدو میری جلوی در یخچال که به من بگی بله شیر میخوام . ووقتی تمام میشه صدای عجیبی در میاری و شیشتو رو به من میگیری که یعنی تموم شده.و یا اینکه بهت میگم گوشتو بیار در گوشت یه چیزی بگم زود گوشت رو میاری جلو تا بهت بگم. و یا اینکه وقتی نیاز داری که بوست کنم لپتو میاری جلو که بوست کنم. و هر وقت دو نفر همدیگرو بغل میگیرن و میبوسن . میخندی و بدو بدو خودت بینشون جا میدی . خلاصه که حرکاتت و رفتارت برای من و پدر جون بسیار شیرینه. حتی غریبه ها هم عاشقت شدن .یه بنده خدایی که مجرد بود به خواهرش گفته بود چی میشد خدا به من یه پسر عین حسین صدرا بده . خدا اگه میخواد بچه بده عین حسین صدرا بده.راستی حسین جان چند شبه خوابت کم شده و دوست داری ساعت 12 شب به بعد با پدر جون و من توپ بازی کنی و ما هم که تورو خیلی دوست داریم این خواسته ات را براورده میکنیم و تا 2 باهات بازی میکنیم . یه خاطره ی جالب برات بگم: چند روز پیش اینقدر شیطونی و بازی کردی که وقتی گذاشتمت تو تختت و رفتم و برگشتم دیدم خوابی . سابقه نداشته اینجوری بخوابی و اونروز کلی بهت خندیدم . خیلی خنده‌دار




موضوع مطلب :
<   1   2   3   4   5   >>   >