نور چشم مامان و بابا دوشنبه 91 شهریور 13 :: 8:42 صبح :: نویسنده : حسین صدرا
به نام خدایی که عاشق بچه هاست سلام عزیز دلم . شرمندم اینجوری نگام نکن گفتم : ازکی یاد گرفتی ؟ گفتی : معلم قرآنمون یادمون داده . حسین صدرا یادت باشه عزیزم همیشه لطافت قلبت رو حفظ کنی و برای حضرت مهدی عج سر و جونتو فدا کنی. مادر ؛ دوست دارم پیش حضرت زهرا س روسفیدم کنی . امیدوارم لحظه ای نباشه که از اهل بیت ع دور باشی. یا علی
ا موضوع مطلب : جمعه 90 اسفند 12 :: 11:11 عصر :: نویسنده : حسین صدرا
به نام خداوندی که زیباست و زیبایی رو دوست دارد سلام به یکی یدونه ی مامان. عزیزم تا تولدت کمتر از 1 ماه دیگه مونده تا پسرم 2 ساله شه. و اما شیرین کاریهای حضرت آقا . یه روز از صبح که بلند شدی گفتی : مامان حسی دوووووووووووو . گفتم : چی مامان؟گفتی: حسی صدرا دوووووووووووووووووووو ؟ فهمیدم که میگی حسین صدرا رو دوست داری ؟ گفتم بلهههههههههههههه. دیروز هم برای اولین بار یه جمله گفتی : حواست نبود محکم سرت و زدی تو بینیم و من گریه ام گرفت . بعد گفتی گییه نتون . بعد هم کلی بوسم کردی . تا دوساعت هی میگفتی گییه نتون . ومن کلی میخندیدم و ذوق زده بودم. دیروز هم مامانجون از مکه اومد . از ساعت 4 تا 9 شب میپریدی بالا و پایین میگفتی مامانجون مامنجون .خلاصه که از وقتی مامان اومده به قول خاله نفیسه شدی مبسر و وکیل مدافع مامان . تا امین و فاطمه به چیزای مامنجون دست میزنن ،بدو بدو میری میگیری و میگی مامانجون . یعنی مال مامانجونه دست نزنین . امروز مامان گفت : تلویزیون رو خاموش کنید . با این که همه داشتن نگاه میکردن رفتی خاموش کردی و گفتی مامانجون . بعد هم با اعتماد به نفس کامل اومدی مامان رو بوس کردی و نشستی پیشش. و خلاصه که نمیذاری حرف مامانجون زمین بمونه .راستی این هم بگم با اینکه از بچه های دیگه ممکنه کوچکتر باشی مدیر قابلی هستی و همه رو کنترل میکنی .امشب خاله نفیسه برا همتون سوهان ریخته بود تو بشقاب های خودتون . مال خودتو تند تند میخوردی و بعد میرفتی سراغ امین . بشقابش و میگرفتی و سوهان ها رو خالی میکردی تو بشقابت و بشقاب خالی بهش میدادی . اون طفلی هم کلی گریه میکرد . بعد که مال اونو میخوردی میرفتی سر بشقاب بقیه بچه ها مال اونا رو هم میخوردی . خلاصه هزار ماشا الله از پس همه بر میای . دیگه امروز تنها جمله ای که میتونست کنترلت کنه این بود که حسین اگه یه بار دیگه اذیت بکنی و اشک امین و در بیاری میریم خونه . توهم میگفتی مامانجون و کلی منو بوس میکردی و میگفتی ببشید . یعنی بمونیم خونه مامانجون . خلاصه که هزار ماشا الله شیطون شدی . با تمام شیطنتت عاشقتم . موضوع مطلب : پنج شنبه 90 بهمن 6 :: 8:53 صبح :: نویسنده : حسین صدرا
به نام خدای مهربون سلام به دسته گل مامان محیا موضوع مطلب : شنبه 90 آبان 28 :: 5:51 عصر :: نویسنده : حسین صدرا
بسم رب الحیدر سلام به شیعه ی کوچولوی امیرالمومنین علی ع.مادرم عید غدیر رو به تو دسته گلم تبریک میگم . امیدوارم این پسر کوچولوی مامان بتونه مارو جلوی امیرالمومنین رو سفید کنه . حسین صدرا امروز گفتم چی بهت بدم بخوری ؟ گفتی قطا . برای بار اول گفتی قطاب . و من و مامانجون کلی ذوق کردیم که تو اینقدر قشنگ تونستی این کلمه رو بگی . یکی دیگه از شیرین کاری های امروزت این بود که تا دیدی مهمانمون داره وضو میگیره ،بدو بدو رفتی و جانماز منو از توی کمد آوردی و برای مهمانمون روبرو قبله پهن کردی ؛و اینکه چند روز پیش ورق کاغذ برداشتی و گذاشتی تو پیرینتر (1 بار بیشتر ندیده بودی )و دیگه اینکه هر موقع میبینی من یا پدر جون از جمعی خداحافظی میکنیم ؛تو هم عین ما خداحافظی میکنی و بعضی وقتها دولا میشی که به طرف مقابل بگی مخلصیم . فوق العاده با محبت و مهربانی. بار ها و بارها شده خوراکی ای که دوست داری رو به دیگران تعارف کنی. یاد گرفتی که نباید پشت فرمون ماشین بشینی،هروقت پدر جون میگه :حسین صدرا بیا بغلم .انگشت اشارت رو تکان میدی و میگی: نه نه نه.وقتی مامانجون یا مهمانی که خیلی دوسش داری از در میاد ،میپری بغلش و احساست رو نشون میدی. وقتی خوراکی ای که خوردی رو زمین میریزه سعی میکنی جمعش کنی و حتی بلند میشی و خودتو میتکونی. وقتی موبایلم زنگ میزنه بدو بدو میاری و میگی مامان مامان . میدونی که نباید خودت جواب بدی. وقتی میخوای سر کیف یا وسیله ی کسی بری اجازه میگیری و انگشتتو به معنای اجازه بالا میاری . ویا هر وقت مامان جون باباجونت زنگ میزنن ،خیلی قشنگ پشت تلفن براشون توضیح میدی که چی کار میکردی. و هر وقت میگن حسین صدرا شام خوردی ؟ میگی : نننننننننننه. وقتی میدونی کاری رو نباید انجام بدی از من میپرسی : مامان نه؟یعنی نباید اینکارو بکنم . منم میگم نه . خلاصه همه مقصود و منظورتو با کلمات دستو پا شکسته و پانتومیم به من میفهمونی . خوشگلم الان داری دستمو میکشی که ازر پای لپ تاب بلند شم تا با شما حضرت آقا بازی کنم. فعلا خداحافظ عزیز دل مادر. موضوع مطلب : یکشنبه 90 آبان 1 :: 4:59 عصر :: نویسنده : حسین صدرا
بسم الله الرحمن الرحیم سلام بر دسته گل مامان. مامانی هزار ماشاالله بسیار شیرین شدی. وقتی میگم به آقا سلام بده ،تا زانو خم میشی و سلام میکنی. وقتی خسته میشی ،میشینی و پاهات رو میمالی. وقتی میگم حسین صدرا بگو عینک میگی عینن. و خلاصه سعی میکنی کلمات رو بعد من تکرار کنی. در حال حاضر هر کاری بزرگتر ها میکنن تو هم میکنی. اسم اشیا رو خیلی خوب یاد گرفتی وقتی میگم حسین صدرا فلان چیز رو بیار زود میاری. وقتی زمین میخوری و من نمیبینم میای باصدای بلند میگی مامان؛ و بعد برای من توضیح میدی که چه اتفاقی افتاده و ....مادرم خدارو شکر میکنم که دسته گلی مثل تو به من داد . دوست دارم عزیزم موضوع مطلب : آخرین مطالب آرشیو وبلاگ آمار وبلاگ
|