نور چشم مامان و بابا سه شنبه 89 بهمن 19 :: 7:1 عصر :: نویسنده : حسین صدرا
بسم رب الحسین سلام برهمسفر خوب کربلام. حسین صدرا رو سفیدم کردی . از امام حسین ع ممنونم که در تمام این سفر نظر رحمتشان را از منو تو بر نداشتن . الهی قربون این اهل بیت خوبمون برم که اینقدر مهربونن . تقریبا 19 دی ماه بود که دختر خاله ی مامانجون زنگ زدو گفت : مامانم اینا دارن میرن کربلا . مامانجون گفت : منم دوستدارم باهاشون برم . اسم من هم بنویسن . من و تو هم اونجا بودیم . منم گفتم : منو حسین صدرا هم میایم. مامانجون گفت: تو که خوب میدونی علی جان 5 ساله بهت اجازه نداده بیای ، حالا با این دردونه اش اجازه بده؟گفتم : حالا مشخصات و میدیم تا سال دیگه اسممون در اومد ازش اجازه میگیریم . اگه اجازه داد ماهم میایم . زدو پس فردا دختر خاله ی مامانجون زنگ زد و گفت 26 دی حرکته . منو میگی ، جا خوردم و گفتم : حسین صدرا گذرنامه نداره . گذرنامه ی منم تو اسباب کشی معلوم نیست کجا هست. خلاصه گفتم : یا امام حسین ع خودتون یه کاری بکنین علی اجازه بده تا ما به این سفر بیایم . باورم نمیشد که بابا جون اجازه بده بریم . وقتی گفت : عیبی نداره برین . باورم نشد و گفتم شوخی میکنه . خلاصه به صورت باور نکردنی گذرنامه ی تو در عرض 3 روز آماده شد و کم کم آماده ی رفتن شدیم. روزی که داشتیم به سمت فرودگاه امام خمینی ره میرفتیم برف شدیدی گرفت . 8 ساعت پروازمون به بغداد تاخیر داشت تا اینکه ساعت 2 پروازمون به بغداد انجام شد. تو راه که بودیم یادم اومد که کالاسکه ی جنابعالی رو نیوردم . خیلی ناراحت شدم ولی گفتم حتما حکمتی در کاره. از اول سفر هر کی تو رو دید گفت : خانم چطور این بچه ی به این کوچیکی رو میخوای ببری کربلا ؟حتی عکاس سر میدون به مامانجون گفته بود اونجا یه قطره آب سالم پیدا نمیشه این بچه رو با خودتون نبرین . خلاصه همه تو دلمونو خالی کردن اما امام حسین ع یه لحظه هم ما رو تنها نگذاشتن .خلاصه 1شنبه ساعت 6 بعد از ظهر رسیدیم بغداد . ساعت 12 شب رسیدیم نجف اشرف خدمت امیرالمومنین . چون حرم بسته بود مجبور شدیم صبح به پابوسی آقا مشرف شیم . بسیار عالی بود حرم آقا برای منو تو بسیار جالب و امن بود . واقعا فکر میکردم در امنیت کاملم و از هر نظر محبت ارباب رو حس میکردم . حسین صدرا هتلمون تا نرده های حرم امیر المومنین10 قدم فاصله بود . خیلی نزدیک و خوب بود . و برای این نزدیکی مسیر کلی خدا رو شکر کردم . خلاصه آقا حسابی از ما پذیرایی کردن تا اینکه چهارشنبه حرکت کردیم به سمت کربلا . نزدیک 10 ساعت تو اتوبوس بودیم تا برسیم کربلا . چون نزدیک اربعین بود خیلی شلوغ بود و همه با پای پیاده میرفتن خدمت امام حسین ع . حسین صدرا از اونجایی که امام حسین نظری به تو داشتن تمام این مدت ؛ با این همه خستگی و ساعات طولانی که تو اتوبوس بودیم تو یه ذره بد اخلاقی نکردی . همه ی کاروان میگفتن : اصلا انگار نه انگار که ما یه بچه تو کاروانمون داریم. پیر مردو پیرزن و جوان همه غر زدن و تو یه گریه یا یه بداخلاقی نکردی . چون یه دونه هم بودی و با همه جور و از هیچکس غریبی نمیکردی ، همه دوست داشتن . زمانیکه حوصله اشون سر میرفت میاومدن تو رو میبردن و باهات بازی میکردن از اول سفر من دست به چمدون های سنگین تو نزدم . امام حسین ع 5 تا مرد با خدا و مهربونو برای تو استخدام کرده بود که یکیشون چمدون و کیف سنگین منو بیاره و بقیه تو رو تا کربلا بغل کنند و پیاده به سمت کربلا بریم وهرکدومشون به اندازه ی خودشون جوری کمک حال من باشن که لحظه ای من خسته نشم . آخه برات نگفتم . وقتی به نزدیک کربلا رسیدیم همه ی اتوبوس ها رو نگه داشتن و گفتن پیاده باید برین به سمت کربلا . چون خیلی شلوغ بودو بمب گذاری هم زیاد بود نمیذاشتن اتوبوسی تا نزدیک کربلا بره . تااینکه همه ی اتوبوس ها 30 کیلومتری کربلا ایستادن و فقط و فقط اتوبوس ما اومد تا 7 کیلومتری کربلا . واقعا نمیدونم چی شد که بین اونهمه اتوبوس ایرانی فقط ما اومدیم . خلاصه همه دست به دامان حضرت زهرا شدن که خانم یه کاری بکنین بذارن ما تا نزدیک کربلا بریم. که الحمدلله ما تا 7 کیلومتری اومدیم . خلاصه چمدونا موند توی اتوبوس و گفتن : شب به دستتون میرسه . خلاصه مادر؛ این 7 کیلومتر بغل رفیقات بودی و حالشو بردی . ومن یه ذره هم خستگی حس نکردم. همین که رسیدیم کربلا رئیس سازمان حج و زیارت که در کربلا مستقر بود گفت : شما امروز نباید میاومدین به کربلا. شما باید الان سامرا باشین هتلی که براتون گرفتیم تو کربلا آماده نیست . شما فردا باید میاومدین نه امروز . خلاصه این همه آدم با اون تشکیلاتشون اشتباه کردن چون امام حسین میخواست تو صدمه نخوری . این اشتباه باعث شد هتلی که به ما میدهند در نزدیکی حرم امام حسین ع باشد . امکان نداره هم کربلا ، هم نجف به حرمها نزدیک باشی حتما یکیش دور است . این اشتباه باعث شد که هتل ما در نزدیکی حرم امام حسین ع باشد . اگر ما طبق برنامه یعنی فردای اونروز میاومدیم باید تقریبا از 70 کیلومتری کربلا پیاده میاومدیم .چون همه داشتن بخاطر اربعین میاومدن کربلا راه ها رو بستن . خلاصه این سه روز در کربلا شما لباس و شیر و آب جوشیده هم نداشتی چون همه توی اتوبوس بود . یکی از این آقایون سرلاک خرید ، یکی رفت پوشک خرید ، یکی آبجوشیده جور کرد و یکی هم شیر گاو برات تهیه کرد که این سه روز بخوری . امام حسین ع نگذاشتن من ذره ای صدمه بخورم . ولی حسین تمام این مدت کربلا که وسیله نداشتیم و ما رو با احترام سوار گاری میکردن و پیاده میکردن یا د حضرت زینب س بودم که خانم با اونهمه بچه چه کردن تازه مارو با احترام اینور و اونور میبردن ولی خانمو بچه های امام حسین و .....خلاصه حسین صدرا کربلا یی ؛ تومهمون مخصوص آقا بودی . راستی اینو بگم : روز آخر تو حرم امام حسین اینقدر شلوغ بود که مورچه ای راه میرفتن . من هر دفعه برای زیارت دستم به ضریح میرسید .اما تو رو نمیتونستم توی اون شلوغی ببرم . چون عربها قوی بودن و با یه ضربه تو شوت میشدی.از آقا خواستم راه باز شه که تو رو ببرم زیارت تو حرم نشسته بودیم دیدیم چندتا مرد با طناب جلوی سیل جمعیت رو گرفتن و خادم های دیگر دارن پارچه ها رو از روی ضریح جمع میکنند تا یه وقت بمب نباشه . در همین حین دیدم حرم خلوت شده برای تو . تورو برداشتم و دویدم به سمت ضریح . منو تو بودیم و حرم آقا . الهی قربونش برم حسابی ازت پذیرایی کردن . از اونجایی که حرم رو بسته بودن چند ساعت تو حرم اقا برای خودت چهار دستو پا میرفتی و کیف میکردی . آخه تو هتل ها تو رو نمذاشتم راه بری . تو حرم هم که له میشدی . ولی اونروز آقا میخواست حالی بهت بده . چند ساعت تو حرم آقا کیف کردی. تا اینکه اومدیم و عازم کاظمین شدیم 4 صبح جمع به سمت کاظمین رفتیم و ساعت 4 بعداز ظهر رسیدیم خدمت امام موسی کاظم و امام جواد ع زیارت کردیم و دستت به حرم رسید و چقدر باصفا بود . به به دلم میخواست الان اونجا باشم .و شب هم اومدیم بغداد که بخوابیم و صبح برگردیم به سمت تهران . تمام این سفر خوبی و خیر و زیبایی بود. خدا حفظ کنه مامانجونو. نذاشت آب تو دل من تکون بخوره . مثل کوه پشتم بودو کمک حالم . اون 5 آقا هم انشا الله حاجت روا شوند . یکیشون آقا سید بود که این آقا سید با آرامش و وقارش به تو آرامش میداد. تو رو از من میگرفت و میگفت : حاج خانم میریم باهم فوتبال ببینیم . توهم انگار نه انگار که مادری داری .ساعت ها بغل این آقا بودی و جیکت در نمی اومد . تا خود گذرنامه ی فرودگاه امام خمینی ره هم از این بنده خدا دل نمیکندی و همش بغلش بودی . جوری که مدیر کاروان شوخی میکردو میگفت : حاج خانم بذارین یه هفته دیگه هم پیش سید باشه . دندونای بالاش که دراومد میاریمش . خلاصه تمام کاروان میگفتن : دلمون برای حسین یه ذره میشه . خدا حفظش کنه چقدر آقا است. حالا الان هم بعد دوهفته زنگ میزننو حالتو میپرسن . خلاصه حسین جان از امام مهربونمون سپاسگزارم که این سفر به خیر گذشت . آقا جون ؛ حسینم فدای شما که اینقدر مهربونین . از آقا خواستم که انشا الله یار آقا بشی و برای مهدی حضرت زهرا س شهید شی . اونم شهادت با معرفت و با عشق . حسین یادت باشه که من خیلی برات زحمت کشیدم . پس اگر روزی رسید که باب شهادت برات باز شد منم با خودت ببر تا دوتایی برای اربابمون شهید شیم .حسین صدرا تمام این سفر خواستم که خدا تو رو ابالفضل ثانی برا ی حضرت مهدی قرار بده . خواستم زورو بازوی ابالفضلی پیدا کنی و علمدار امام زمان باشی و آقا بهت افتخار کنن. اگر حاجتم رو گرفتم منم دریاب عزیزم. موضوع مطلب : پنج شنبه 89 بهمن 14 :: 1:44 عصر :: نویسنده : حسین صدرا
بسم رب الحسین سلام دسته گل مامان ,عزیز دلم از دست تو من نمیرسم بیام و وبلاگتو به روز کنم . همین که میام سراغ کامپیوتر میای و سیمارو میکشی و تو دهنت میکنی . من نمیدونم تو چرا اینقدر علاقه مند به سیم و پریز هستی . فکر کنم روزی مهندس برق شی . حسین صدرا الان که دارم مینویسم شما در خواب ناز هستی و من وقت اضافه آوردم تا بیام برات بنویسم . کوچولوی 10 ماهه ی من الان ماشاالله دستتو به دیوار میگیری و راه میری . هزار ماشا الله بسیار پر تلاش و کم خوابی . مامانم دوتا دندون در بالا در آوردی , همه پایین در میارن تو بالا در آوردی . ماشا الله بسیار باهوشی تا یه جا وارد میشی اول موقعیت و میسنجی بعد عملیاتت رو شروع میکنی .حسین صدرا از 8 ماهگی بوس کردن و یاد گرفتی و وقتی بهت میگم بوس کن دهنتنو باز میکنی میذاری رو لپ طرف و صدا در میاری . مادر همه عاشق خوش اخلاقیتو خوش رفتاریتن. وقتی گریه میکنی همه دلشون آب میشه . میگن ببین چقدر دردش اومده که داره گریه میکنه . بارها بارها سرت اینورو اونور خورده یا خوردی زمین ودردت اومده بلند میشی خودت و موش میکنی بعد هم میخندی . مگر اینکه خیلی دردت بیاد مامان جان شما 8ماهه و نیمت بود که محرم شدو 10 شب محرم وپا به پای من اومدی و سینه زدی . از همون ایام بود که سینه زدن و رو پا زدن و یاد گرفتی. اصلا غریبی نمیکردی . همین که یه غریبه میگفت :سلام . میخواستی بری بغلش . تمام این شبها بچه های دانشگاه امام صادق ع عاشقت شد ه بودنو هی می اومدن و تو رو میبردن پیش خودشون. حسین صدرا من از خدا ممنونم که پسری بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد و اجتماعی بهم داده . تو فامیل که دیگه نگو عزیز دردونه ی همه ای . وقتی زنگ میزنن حالتو بپرسن ,قشنگ آقوم و واقوم میکنی و میخندی . مامان کم کم داری تلاش میکنی حرف بزنی . ولی از ماه 9 فقط ماما میگفتی و دنبال من میاومدی.خلاصه که همش باید چهار قل بخونم و بهت فوت کنم. امان از وقتی که یکی چیزی جلوت بخوره ,اینقدر اه اه میگی که طرف میفهمه دلت میخواد اگه نده دوباره با اه اه هم راه با چاشنی لگد بهش میگی که میخوای البته خیلی اروم .خلاصه که عشق منی و همه عاشق این شیرین کاریهات. تازه گیها کف سرامیکو میخوری. یه چیز جالب تر اینکه قشنگ متوجه میشی از خونه ی170 متری اومدی تو 89 متر تو خونه نمیمونی و همش بهونه میگیری . خونه قبلی سرامیک بوداز اینور به اونور پا میزدی و جولون میدادی . اینجا جا کوچیکه و نمیشه زیاد شیطونی کنی . راستی مامانم بعد از 7 سفر مشهد که اخرین بار با خاله و مامانجون رفتیم و یه سفر دماوند یه سفر شمال و یه سفر بروجرد هفته ی دیگه برای بار اول میریم به پابوس امام حسین ع .
از آقا خواستم که انشاالله یه سفر عالی و با معرفت داشته باشیم و امیدوارم که مریض نشی. تا بعد کربلا خداحافظ
موضوع مطلب : به نام بهترین محافظت کننده سلام به دردونه ی خودم . کوچولوی 8 ماهه ی من ،نزدیک 2 ماهه که میخوام بیام و وبلاگتو آپدیت کنم ولی نمیرسم . تمام وقت من مطعلق به نور چشمام شده.الان هم تو رورواک نشستی و با تمام تلاشت میخوای سعی کنی کنترل تلویزیون رو بگیری و بخوری. آخه شما به چیزهای عجیب و غریبی مثل : کنترل ،تلفن،ریشه ی فرش ،چارچوب در و ...بسیار علاقه مندی و من باید تمام حواسم به شما باشه که یه وقت دسته گل آب ندی.عزیز دلم ماشا الله پسر بسیار آروم و صبوری هستی و من از خدای خوبم سپاسگزارم که پسری بسیار زیبا و خوش اخلاق بهم داده. اما هزار ماشاالله بسیار پر انرژی هستی . درسته که بسیار به ندرت و در حد ضرورت گریه میکنی اما ماشاالله بسیار پر کاری . خوابتم که خرگوشیه و همه ازت شاکین . کلی وقت میذارم میخوابونمت بعد از 9 دقیقه بلند میشی و چهار دستو پا راه میری. راستی ماه پیش برای پنجمین بار به پا بوسی امام رضا رفتی به همراه مامانجون و خاله ی مامانجون و من. بعد از مشهد دیدم داری تندو تند چهار دستو پا میری به دنبال دمپایی من . تا اون روز خیلی تلاش کردی ولی نمیدونستی پاهاتو چه جوری باید جابجا کنی که بتونی بری. به هر حال خیلی خوشحالم چون هم سن و سالای تو که اطرافمون هستن نمیتونن این هنرارو نشون بدن. یه شب هم که پدرجون دیر اومد به هوای بازی کردن با حلقه ی هوش نشوندمت و از اون شب نشستن رو یاد گرفتی .خلاصه که پسرم تو بسیار باهوشی. راستی ماشاالله به قدری جذابی که پیر و جوان ،غریبه و خودی همه عاشقت میشن . خاله ی مامان جون از اون سفر به بعد میگه دلم برای حسین صدرا ضعف میره . یا دوستای پدرجون بعد از سفر 4 به مشهد همه حالتو میپرسن و خانواده هاشون میگن ما پسر به این جذابی و شیرینی ندیدیم . خلاصه که همش باید بهت 4 قل رو بخونم و اسفند دود کنم.ولی همینطور هم ازت بلا دور میشه به لطف خدا. خلاصه که من هرچی بخوام بنویسم از خاطراتت، فکر کنم کتاب قطوری بشه . راستی حسینم دیروز موهاتو برای دومین بار زدم . آلمانی زدم . بار اول کپ زدم و بار دوم آلمانی . آخه اینقدر خوشگل و ناز بودی با موهای بلند فری همه فکر میکردن تو دختری ،با اینکه پسرونه ترین لباسها رو تنت میکردم ولی باز هم غریبه ها فکر میکردن تو دختری. الان یکی از شیرین کاریهات اینه که آغون واغوم میکنی و با صدای بلند و کش دار ذوق میکنی و میخندی و با همه، با زبون خودت صحبت میکنی. حسین صدرا با نگات با من حرف میزنی و اینقدر احساسی هستی یه زمان کوتاهی که بغلت نمیکنم و بوست نمیکنم دلخور میشیو نق نق میکنی . الان اگر به دادت نرسم کنترل و میکنی توی حلق مبارکت . پس فعلا خداحافظ موضوع مطلب : بنام خالق زیبایی ها سلام عزیز دلم . الان که دارم وبلاگتو مینوسم شما خواب تشریف دارید و من هم از این زمان کوتاهم استفاده کردم و یه سر به وبلاگت زدم . در حال حاضر شما بخاطر اولین سرماخوردگیتون بسیار عصبی و ناراحتید. البته من به جون و دل از شما مواظبت میکنم چون تو این 6 ماه هرکی تو رو دید گفت : ماشاالله چه پسر خوش اخلاق و خنده رویی است و من هم درجواب میگفتم : به مامانش رفته خلاصه که خیلی میخوامت و با بد اخلاقی های مریضیتم میسازم. حسین صدرای من انشاالله فردا برای سومین بار میخوام ببرمت مشهد . بار اول که با مامانجون و خاله نهاله بردمت . باردوم با دایی حامد و عمه منصوره بردمت و بار سوم میخوایم سه نفری یعنی منو شما و پدر جون بریم و فردا برای اولین بار تو عمرت سوار هواپیما میشی. از امام رضا ع خواستم که اذیت نشی و مشکلی برات پیش نیاد . راستی بار دوم که بردمت پابوس آقا داشتن حرم و تمیز میکردن که درها رو بستن و من شما رو بردم نزدیک حرم و حسابی به حرم مالیدمت که انشاالله همیشه سلامت باشی.راستی از شیرین کاریات بگم:اوایل 6 ماهگی سینه خیز چرخیدنو یاد گرفتی و غلط زدن توی خوابو و اواخر 6 ماهگی سینه خیز رفتنو . راستی الان که توی رورواک میذارمت کلی ذوق میکنی و پاهاتو به زمین میزنی که راه بری. الان تاتی تاتی هم میکنی و راه رفتن کلی خوشحالت میکنه و اعتماد به نفس بهت میده.از گریه هات برای غذا خوردن بگم: وقتی میبینی همه میخورن و به تو چیزی نمیدن عین ابر بهار گریه میکنی جوری که همه کوفتشون میشه. رفته بودیم بستنی بخوریم با خاله نفیسه و... چنان ظرف بستنی منو دو دستی گرفتی و کشیدی طرف خودت که تمام صورتت و نوک بینیت کاکائویی شد و اونجا بود که برای اولین بار فهمیدم چقدر قشنگ میفهمی که دیگران در حال خوردنن. دیگه از اون موقع بود که حریره بادام و آب برنج رو بهت دادم . تو بقدری باهوشی که قاشق چایی خوری که باهاش یه روزی بهت دارو دادم رو میبینی واکنش نشان میدی و اول یه ذره از آب برنج رو مزه مزه میکنی و بعد دیگه ول کن نیستی . خلاصه که شب تا صبح در حال رسیدگی به تو و بازی با تو ام . امسال بعد از سه سال سابقه ی تدریس در بهترین مدارس تهران بخاطر وجود عزیز دلم دیگه مدرسه نمیرم و دوست دارم تمام وقتمو برای یار امام زمان عج (انشا الله) بذارم و از لحاظ روحی روانی و جسمانی پسری تربیت کنم که زبون زد عامو خاص و مورد پسند خدا و اهل بیت باشه . البته بگم من تو رو فرزند حضرت زهرا س میدونم و همانطور که مادرم فاطمه کمک کردن و دعا کردن تا تو به دنیا اومدی تربیتت هم به خانم واگذار کردم . اینو گفتم که بدونی اگر خوب تربیت شدی بدونی مدیون حضرت زهرایی و بس.تو تمام زنگیت تو رو بیمه ی مادرم خانم فاطمه ی زهرا کردم و بخاطر همین دلم گرمه که پسرم همیشه صحیح و سالم میمونه . دیگه الانه که از خواب بیدارشی پس فعلا خدانگهدار
موضوع مطلب : شنبه 89 مرداد 30 :: 1:58 صبح :: نویسنده : حسین صدرا
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عزیز دلم. الهی فدات شم . الان تقریبا شما 5 ماهته و من فرصت زیادی برای اومدن در اینترنت ندارم.راستی چشمت روشن عزیزم پسر خاله ی خوشگلتم به دنیا اومد . دقیقا 4 ماه و 10 روز باهم اختلاف سنی دارین . امیدوارم برای همدیگه بتونین برادر های خوبی باشین . راستی حسین صدرا یادم رفت بگم اولین مسافرتی که بردمت مشهد مقدس بود . تو هنوز 40 روزت نشده بود که بردمت پا بوس امام رضا ع و دومین مسافرتت به دماوند بود و سومین مسافرتت به بروجرد بود . حسین صدرا تو رو هم رفته بسیار بچه ی آروم و دوستداشتنی ای بودی . همه به من میگفتن چه حوصله ای داری که به خودت عذاب میدی و بچه ی کوچولو رو با خودت اینور و اونور میبری ولی من در جوابشون میگفتم اینقدر لذت داره مسافرت با حسین صدرا که من سختی هاشو به جونم میخرم و بچه ی گلم و با خودم اینور اونور میبرم.مامانی خیلی دوست دارم و بدون دوست دارم تا وقتی آقا دوست داشته باشه . میمیرم برات تا وقتی برای آقا بمیری . مامانجون تمام تلاشم اینه که دسته گلی به آقا تحویل بدم که آقا بهم بگن احسنت . موضوع مطلب : آخرین مطالب آرشیو وبلاگ آمار وبلاگ
|