نور چشم مامان و بابا پنج شنبه 89 بهمن 14 :: 1:44 عصر :: نویسنده : حسین صدرا
بسم رب الحسین سلام دسته گل مامان ,عزیز دلم از دست تو من نمیرسم بیام و وبلاگتو به روز کنم . همین که میام سراغ کامپیوتر میای و سیمارو میکشی و تو دهنت میکنی . من نمیدونم تو چرا اینقدر علاقه مند به سیم و پریز هستی . فکر کنم روزی مهندس برق شی . حسین صدرا الان که دارم مینویسم شما در خواب ناز هستی و من وقت اضافه آوردم تا بیام برات بنویسم . کوچولوی 10 ماهه ی من الان ماشاالله دستتو به دیوار میگیری و راه میری . هزار ماشا الله بسیار پر تلاش و کم خوابی . مامانم دوتا دندون در بالا در آوردی , همه پایین در میارن تو بالا در آوردی . ماشا الله بسیار باهوشی تا یه جا وارد میشی اول موقعیت و میسنجی بعد عملیاتت رو شروع میکنی .حسین صدرا از 8 ماهگی بوس کردن و یاد گرفتی و وقتی بهت میگم بوس کن دهنتنو باز میکنی میذاری رو لپ طرف و صدا در میاری . مادر همه عاشق خوش اخلاقیتو خوش رفتاریتن. وقتی گریه میکنی همه دلشون آب میشه . میگن ببین چقدر دردش اومده که داره گریه میکنه . بارها بارها سرت اینورو اونور خورده یا خوردی زمین ودردت اومده بلند میشی خودت و موش میکنی بعد هم میخندی . مگر اینکه خیلی دردت بیاد مامان جان شما 8ماهه و نیمت بود که محرم شدو 10 شب محرم وپا به پای من اومدی و سینه زدی . از همون ایام بود که سینه زدن و رو پا زدن و یاد گرفتی. اصلا غریبی نمیکردی . همین که یه غریبه میگفت :سلام . میخواستی بری بغلش . تمام این شبها بچه های دانشگاه امام صادق ع عاشقت شد ه بودنو هی می اومدن و تو رو میبردن پیش خودشون. حسین صدرا من از خدا ممنونم که پسری بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد و اجتماعی بهم داده . تو فامیل که دیگه نگو عزیز دردونه ی همه ای . وقتی زنگ میزنن حالتو بپرسن ,قشنگ آقوم و واقوم میکنی و میخندی . مامان کم کم داری تلاش میکنی حرف بزنی . ولی از ماه 9 فقط ماما میگفتی و دنبال من میاومدی.خلاصه که همش باید چهار قل بخونم و بهت فوت کنم. امان از وقتی که یکی چیزی جلوت بخوره ,اینقدر اه اه میگی که طرف میفهمه دلت میخواد اگه نده دوباره با اه اه هم راه با چاشنی لگد بهش میگی که میخوای البته خیلی اروم .خلاصه که عشق منی و همه عاشق این شیرین کاریهات. تازه گیها کف سرامیکو میخوری. یه چیز جالب تر اینکه قشنگ متوجه میشی از خونه ی170 متری اومدی تو 89 متر تو خونه نمیمونی و همش بهونه میگیری . خونه قبلی سرامیک بوداز اینور به اونور پا میزدی و جولون میدادی . اینجا جا کوچیکه و نمیشه زیاد شیطونی کنی . راستی مامانم بعد از 7 سفر مشهد که اخرین بار با خاله و مامانجون رفتیم و یه سفر دماوند یه سفر شمال و یه سفر بروجرد هفته ی دیگه برای بار اول میریم به پابوس امام حسین ع .
از آقا خواستم که انشاالله یه سفر عالی و با معرفت داشته باشیم و امیدوارم که مریض نشی. تا بعد کربلا خداحافظ
موضوع مطلب : آخرین مطالب آرشیو وبلاگ آمار وبلاگ
|