نور چشم مامان و بابا سه شنبه 90 شهریور 15 :: 9:2 عصر :: نویسنده : حسین صدرا
بنام خدا سلام عزیز دلم . نور چشمم . ثمره ی زندگیم. حسین صدرا الان که دارم وبلاگت رو مینویسم حضرتعالی در خواب ناز تشریف دارید . و اما کارهای جالبت :امروز تا بهت گفتم حسین صدرا میخوای بری حموم ؟زود بلند شدی و رفتی جلو در حمام ایستادی و در زدی. همین که در رو برات باز کردم با لباس رفتی تو و وان حمامت رو آوردی و توش نشستی و با انگشت به دوش اشاره میکردی و میگفتی بازش کنم. امروز برای بار اول خودت میرفتی زیر دوش میایستادی و مثل آدم بزرگا سرت رو زیر دوش تکان میدادی تا آب به همه جای سرت برسه . وقتی حوصله ات سر میره میری پشت درخونه و در میزنی تا درو برات باز کنم . بعدشم یه دور میزنی دوباره میای تو خونه. عاشق مامان زری هستی وقتی میگم بریم خونه مامان زری میدویی تا کفشتو بپوشی و بعد که میبینی من هنوز اماده نشدم به جونم غر میزنی. خونه مامان زری رو دوست داری چون هر کاری که دلت میخواد میکنی و اون بنده خدا از گل پایین تر بهت نمیگه . وقتی بهت میگم :الکی گریه کن . دستاتو میذاری جلوی چشات و صدای گریه در میاری و وقتی میگم ذوق کن از ته دل ذوق میکنی . تازگی ها یاد گرفتی از دور بوس کنی . لباتو میاری جلو و صدای بوس در میاری. به حامد میگی مامد. به نهاله و نفیسه میگی نانا. ووقتی میخوای بگی هانیه سادات ،آهنگشو در میاری . وقتی به به میخوای این پا اون پا میکنی و لباتو با صدا به حرکت در میاری. وقتی گشنه ای با شدت میدویی طرف اشپزخانه و پشت هم میگی به به به به به به. خلاصه که گوله نمکی.خب بیدار شدی . فعلا خداحافظ موضوع مطلب : بسم رب العلی سلام به دسته گل مامان.حسین صدرا ماه رمضان داره تموم میشه و من هنوز نتونستم سر این سفره ی مهمانی لذت کافی رو ببرم . شاید بخاطر وجود نازنینت باشه و شاید هم شیطون این وسطا داره جولون میده . خلاصه که امیدوارم خدا ببینه که من تموم وقتم صرف سروکله زدن با تو میشه ولی یه چیز جالب توی این شبا شنیدم که امام ره به دخترشون فرمودن حاظرم تمام عباداتم رو بدم تا تو ثواب تربیت بچه ات رو به من بدی . این خیلی حرف بزرگی بود و روی من بسیار تاثیر گذاشت و از اون به بعد تصمیم گرفتم بیشتر برات وقت بذارم . این سه شب قدر رو بردمت احیا. البته بهت بگما تمام شب بیدار بودی و اتیش میسوزوندی و من هی از دعای جوشن و ....جا میموندم وتا می اومدم ناراحت شم به یاد حرف امام می افتادم . تو این شبها یاد گرفتی چطوری دعا کنی . دستاتو میبردی بالا و دعا میکردی. چند روز پیش مشغول بازی بودی و از طرفی شیشه شیرتم تو دهنت بود همین که دیدی اذان میگن سریع شیشتو انداختی و رفتی جانماز من رو از تو کمد اوردی و دوتا مهر هم از توش در اوردی و به من نشون دادی و با یه ذوق عجیبی گفتی ماما ماما.اونجا بود که فهمیدم چقدر حواست به منه و چقدر نماز اول وقت اثر گذاره. به هر حال خیلی از این موضوع خوشحالم و تمام شب قدر دعایم این بود که شیعه ی واقعی امیرالمومنین شی. و خود حضرت زهرا س جوری تربیتت کنند که از اهل بیت گرفته تا خود خدا همه به وجود نازت افتخار کنند.راستی حسین صدرا یاد گرفتی صدای حیوانات رو در بیاری وقتی میگم کلاغ میگه:قار قار وببعی میگه :ب ب خروس میگه:قو قولی قوقول خلاصه که حسابی شیرین شدی ماشاالله . در ضمن حرکاتت هم بسیار جالب . آخ آخ داری از تخت خودتو میندازی پایین فعلا خداحافظ. موضوع مطلب : آخرین مطالب آرشیو وبلاگ آمار وبلاگ
|