سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نور چشم مامان و بابا
جمعه 90 اسفند 12 :: 11:11 عصر ::  نویسنده : حسین صدرا

به نام خداوندی که زیباست و زیبایی رو دوست دارد

سلام به یکی یدونه ی مامان. عزیزم تا تولدت کمتر از 1 ماه دیگه مونده تا پسرم 2 ساله شه. و اما شیرین کاریهای حضرت آقا . یه روز از صبح که بلند شدی گفتی : مامان حسی دوووووووووووو . گفتم  : چی مامان؟گفتی: حسی صدرا دوووووووووووووووووووو ؟ فهمیدم که میگی حسین صدرا رو دوست داری ؟  گفتم بلهههههههههههههه. دیروز هم برای اولین بار یه جمله گفتی : حواست نبود محکم سرت و زدی تو بینیم و من گریه ام گرفت . بعد گفتی گییه نتون . بعد هم کلی بوسم کردی . تا دوساعت هی میگفتی گییه نتون . ومن کلی میخندیدم و ذوق زده بودم. دیروز هم مامانجون از مکه اومد . از ساعت 4 تا 9 شب میپریدی بالا و پایین میگفتی مامانجون مامنجون .خلاصه که از وقتی مامان اومده به قول خاله نفیسه شدی مبسر و وکیل مدافع مامان . تا امین و فاطمه به چیزای مامنجون دست میزنن ،بدو بدو میری میگیری و میگی مامانجون . یعنی مال مامانجونه دست نزنین . امروز مامان گفت : تلویزیون رو خاموش کنید . با این که همه داشتن نگاه میکردن رفتی خاموش کردی و گفتی مامانجون . بعد هم با اعتماد به نفس کامل اومدی مامان رو بوس کردی و نشستی پیشش. و خلاصه که نمیذاری حرف مامانجون زمین بمونه .راستی این هم بگم با اینکه از بچه های دیگه ممکنه کوچکتر باشی مدیر قابلی هستی و همه رو کنترل میکنی .امشب خاله نفیسه برا همتون سوهان ریخته بود تو بشقاب های خودتون . مال خودتو تند تند میخوردی و بعد میرفتی سراغ امین . بشقابش و میگرفتی و سوهان ها رو خالی میکردی تو بشقابت و بشقاب خالی بهش میدادی . اون طفلی هم کلی گریه میکرد . بعد که مال اونو میخوردی میرفتی سر بشقاب بقیه بچه ها مال اونا رو هم میخوردی . خلاصه هزار ماشا الله از پس همه بر میای . دیگه امروز تنها جمله ای که میتونست کنترلت کنه این بود که حسین اگه یه بار دیگه اذیت بکنی و اشک امین و در بیاری میریم خونه . توهم میگفتی مامانجون و کلی منو بوس میکردی و میگفتی ببشید . یعنی بمونیم خونه مامانجون . خلاصه که هزار ماشا الله شیطون شدی . با تمام شیطنتت عاشقتم .




موضوع مطلب :