سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نور چشم مامان و بابا
پنج شنبه 92 فروردین 22 :: 1:3 صبح ::  نویسنده : حسین صدرا

به نام خدایی که هرروز بخاطر وجود نازنینت ازش تشکر میکنم

سلام عزیز دلم تبسمحسین صدرا ی گلم ، سال 92 شروع شد . سالی که من تصمیم گرفتم بهتر از پارسال برات مادری کنم . تصمیم دارم بخاطر علاقه ای که نشون دادی قرآن رو بصورت جدی تر باهات کار کنم ، تصمیم دارم در قالب قصه و داستانهای قرآنی روحت رو با قرآن پرورش بدم . حسین صدرای عزیزم دوم عید بود که رفتیم شمال و تا پنجم عید در رشت بودیم و بعد اومدیم به سمت تهران و طبق معمول  برای هفتم فروردین که تولدت بود همه رو دعوت کردی تا در تولدت شرکت کنند و من بهت گفتم مادر عزیزم ، چون مصادف شده با دهه اول شهادت حضرت زهرا س بذاریم چند روز بعد بگیریم . تو سکوت کردی و جواب منو ندادی . بعد یه روز که از امامزاده با پدر جون می اومدی خونه، به پدر جون گفتی : بابا حضرت زهرا برا چی شهید شده؟ پدر جون هم شروع میکنه به توضیح دادن که : ما آدمای خوبی باشیم و قدر اماممون و بدونیم و بعد هم توضیح میدن که یه عده آدمای بد حمله کردن به خونه ی حضرت زهرا و ...بعد شنیدن تمام حرفا میگی : آخه حضرت زهرا س چیکار به تولد من داره ؟ من میخوام تولد بگیرم . تا اینکه پدر جون شما رو میبرن شیرنی فروشی و برات یه کیک خوشگل میگیرن و بهت میگن حضرت زهرا س گفتن : برای حسین  من یه تولد خوشگل بگیر اینم کیکش . و من هم مجبور شدم  همه رو دعوت کنم و 7فروردین برات یه تولد خوشگل بگیرم . امیدوارم که روزی برسه که حضرت زهرا س جوری تربیتت کنند که خدا بهت افتخار کنه .

چند روز پیش صحبت شد که بچه نهاله دختره یا پسر؟ تو هم با جدیت تمام گفتی خدا کنه پسر باشه . همه با تعجب پرسیدن چرا ؟ گفتی : آخه اگه دختر  بشه به من نامحرمه ...همه زدن زیر خنده خیلی خنده‌دارو من خیلی خوشحالم که ارزشها دغدغه ذهنیت شده.دوست داشتن

الان بدترین توهینی که به تو بکنن اینه که بهت بگن حسین کوچولو. همش میگی من بزرگم. یه روز داشتیم میرفتیم خونه خاله مامانجون عید دیدنی بعد به من گفتی بیا بریم پارک . منم گفتم: آخه نمیشه الان مرد همراهمون نیست دایی محمد که اومد با هم میریم پارک . یه دفعه برگشتی گفتی : عزیزم پس من الان اینجا  چی کارم . من مثله یه مرد باهاتم نگران نباش. جالب بود

امان از وقتی که با کسی کاری داشته باشی . اینقدر قربون صدقه میری ی ی ...امیگی مامان جونم عزیز جونم مهربونم میشه یه صندلی بذاری دستامو بشورم .

یه چیزی گفتم الان همه خندیدیم شما هم  کلی خندیدی  و حالت شوخی زدی رو دستم گفتی : خدا نکشتت محیاخیلی خنده‌دار

من نمیدونم این جملات  رو از کجا یاد گرفتی . دیشب هم به عمه پدر جون گفتی صد سال به این سالا عیدتون مبارک . اصلا نمیدونی کی پشت خطه ،گوشی  رو بر میداری مثل یه پسر با ادب با طرف صحبت میکنی. حسین صدرای عزیزم ؛ دردونه محیا ؛ با تمام وجودم دوست دارم و از خدا میخوام همیشه بهترین پسر حضرت زهرا باشی . انشاالله




موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 بهمن 19 :: 9:46 عصر ::  نویسنده : حسین صدرا

بنام خدای مهربون

سلام به دست گل مامان . عزیز دلم در حال حاضر شما دو سال و یازده ماه داری و سوره های حمد ، توحید ، ولعصر رو حفظ کردی و آیات موضوعی رو هم بخوبی حفظ کردی . ماشا الله بسیار باهوش و آقایی . خدا رو شکر میکنم که پسرم اینقدر باهوش و با فهم و شعوره. دیروز رفتیم سینما و تو خیلی قشنگ نشستی و فیلم رو دیدی بعد خاله نهاله ازت پرسید حسین صدرا کجا بودی گفتی سینما . گفت : خوش گذشت ؟ تو گفتی خوب بود اما چیزی ندادن بخوریمخیلی خنده‌داربعد همه زدن زیر خنده . یا مثلا هفته پیش که شمال بودیم یه دفعه گفتی : آقای فتحیان تشنمه بریم خونمون آب بخوریم . بعد زود گفتی : البته نه خونه ی تهرانمون . خونه ای که خدا بهمون تو شمال دادهجالب بودبخودم گفتم اگر همه مثل تو خدا رو همه کاره بدونن و همه ی زندگیشون رو از خدا بدونن دیگه این همه گناه نمیکردن. کاش بینش تو رو آدم بزرگا هم داشتن. یه کار بامزه دیگت اینه که هر کس مریض میشه براش حمد میخونی و میگی حتما الان خوب میشی . و واقعا طرف خوب میشه . خودم دلم درد میکرد همین که حمد خوندی آب رو آتیش بود . یا مثلا نهاله هر روز ازت میخواد براش حمد بخونی و فوت کنی بهش . بخاطر این که با اعتقاد میخونی و حتی اگر خودت درد داشته باشی از بقیه میخوای حمد بخونن و بهت فوت کنن. بعضی مواقع به آینده ات امیدوار میشم . امشب با هم داشتیم تو ماشین صحبت میکردیم گفتم : حسین دعا کن در رکاب آقا شهید شیم . گفتی : من نمیخوام شهید شم . گفتم چرا ؟ گفتی : میخوام بزرگ شم . برم مدرسه . بابام برام جیمبو بخره . عمو علی موتورشو بده بهم . ولی قول میدم دشمنای امام زمان و بکشمبووووس. تو مهد کودک مدیرتون میگه : حسین صدرا یه روز آیت الله میشه من مطمئنم. چند روز پیش تا رسیدیم جلوی در آقای مصدق در و زد . من نشناختم ولی تو گفتی مامان چه همسایه های باحالی داریم . آقای مصدق در و برامون زد  .و هر کسی تو رو میبینه شیفته رفتار مودب و بانمکت میشه . حسین صدرا با تمام وجود دوست دارم دوست داشتن




موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 دی 20 :: 12:33 صبح ::  نویسنده : حسین صدرا

به نام خدا

سلام دسته گل مامان. عزیزم ،شیرین عسلم  امروز حسابی از دستت خندیدم . پدر جون داشت ماکارانی درست میکرد و من به پدر جون گفتم : بیام کمکت درست کنم ؟ گفتی : نه هزار موشاالله بابام قشنگ بلده آشپزی کنه  . تو که بلد نیستی ! و ما حسابی خندیدیم . دیشب هم پدر جون تو تاریکی نشسته بود پای لپ تاب . که شما یه دفعه از خواب بیدار شدی و اومدی پیش پدر جون . پدر جون حسابی ترسیده بود که یه سایه اومده بالاسرش و تو که متوجه شدی گفتی : بابا علی شما راحت باش . من مزاحمت نمیشم ، فقط میخوام برم سر یخچال شیر بخورم . و شما درستو بخون تا مهندس شی .  خلاصه که این زبون شیرینت منو کشته و با تمام وجودم میگم خیلی دوست دارم پسر شیرین زبونمبووووس




موضوع مطلب :
سه شنبه 91 دی 5 :: 11:43 عصر ::  نویسنده : حسین صدرا

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام عزیز دلم ،شیرین زبونم ،پسر مهربونم . الان شما تقریبا دوسال و ده ماهته. الان دیگه ترجیح میدی بری دستشویی تا پول پمپرزاتو پدرجون بهت به عنوان پول تو جیبی بهت بده تا هر چی دوست داری بری بخری.  چند روز پیش دیدم داری قرآن میخونی و با سوز دلی میگی : السلام علیک یا صاحب الزمان . السلام علیک یا ابا عبدالله . السلام و علیک یا امام رضا. بهت گفتم چی کار میکنی ؟ گفتی: دارم به آقا سلام میدم . بعدشم گفتی مامان من مهندسی ام که قرآن میخونم. یه چیز جالب بگم : بهت گفتم الهی قربونت برم گفتی: خدا نکنه ایشاالله جفتمون قربون امام زمان بریم. امروز هم میگفتی مامان ازم فیلم بگیر میخوام قرآن بخونم و تمام ایات موضوعی رو برام خوندی .. بعد هم این شعر : ای آرامش دل غمگینم  وقتی که تو روضه هات میشینم  خودمو توی جنت میبینم  تو ترنم موج دریایی  تو ملیکه ی عرش اعلایی تو ام ابیهایی زهرایی  تو بهترین مادر دنیایی   دنیای من   عقبای من  ماه شب    یلدای من   مادر مادر ...آرزومه که تاییدم کنی  من تاریکم تو خورشیدم کنی   بعیده که ناامیدم کنی   با عشقت زندگی زیبا میشه   یا زهرا میگم دلم وامیشه  هر جایی که شما پامیذارین  روضه الحسین برپا میشه مادر مادر.

تازه شعر من بچه شیعه هستم هم میخونی و شعرای زیادی رو حفظ کردی . حسین صدرای عزیزم تازه فهمیدم چقدر باهوشی . با سازه های اهن ربا تونستی سازه ای بسازی که تحمل دوتا لبتاپ و یه کتاب سنگین رو داشته باشه . بهت افتخار کردم . برای بچه ی دوسال و نیمه این یعنی شاهکار خلقت . مامان جان من به آینده درخشانت امیدوارم . خودت که به همه میگی من دوستارم حاج آقا شم . میگی من ملاصدرا میشم . چند روز پیش رفتیم مسجد الرسول ص بعد نماز یه اقایی شروع کرد به سخنرانی بعد گفتی : مامان اگه آقای پناهیان نمیاد بریم . همه زدن زیر خنده . آخه پا منبری حاج آقا پناهیان هستی . چند وقت پیش آقای پناهیان داشتن صحبت میکردن و از همه پرسیدن مقام ما بالاتره یا مقام حضرت موسی ؟ در حالی که همه ی مسجد ساکت بودن گفتی : حضرت موسی  دوباره همه خندیدن . خلاصه که اینقدر پسر باهوشی هستی که همه دوست دارن . مسجدیا میگن : فرشته رو نیوردی . به منو تو میگن فرشته های مسجد . خلاصه که همه دوست دارن. از نظر شیرین زبونی هم که ماشاالله . خصوصا وقتی کارت گیر کرده و تو کاری میمونی ، اینقدر قربون صدقه میری که طرف میگه چشم هر کاری داری انجام میدم . یکی دیگه از خصوصیات خوبت  اینه که وقتی جایی میریم میشینی و همه میگم چه پسر آقاییی البته اگه خوابت نیاد . بهت امروز میگم مامان جان یه ذره بخواب! چقدر میخوابی؟ میگی آخه اگه خوب نخوابم بد اخلاق میشم بخاطر همین باید قشنگ بخوابم تا خوش اخلاق باشم . همش به همه میگی دعا کنین خواهر دار شم . بهت میگن داداش خوبه . میگی نه . پسرا میزنن. بدن . اما دخترا خانمن ...مامان برات بهترین هارو آرزو میکنم و از خدا میخوام همیشه سرزنده و شاداب باشی . حسین صدرا یکی از آرزوهای من اینه که تو یکی از عالمان دین و عاملان دین باشی . اگر روزی برسه که تو با بصیرت لازم یار حضرت بشی و برای حضرت جونت رو بدی اون روز تازه زمانی است که من با افتخار میگم حسین صدرا پسر من بود ه و هست . دوست دارم نمک خونمتبسم




موضوع مطلب :
یکشنبه 91 آبان 14 :: 12:28 صبح ::  نویسنده : حسین صدرا

به نام خدایی که علی ع را جانشین پیامبر ص قرار داد

سلام به دسته گل شیرین زبونمدوست داشتن. حسین صدرا تازگی ها بسیار شیرین زبون شدی . چند روز پیش پدر جون میگفت خانم پنجره رو ببند که خیلی سرده . منم میگفتم نه بذار بو بره چشم میبندم . یه دفعه برگشتی به پدر جون با حالتی که دستت به کمرت بود گفتی:اگه با هم اینجوری صحبت کنید اصلا دوستون ندارم . کارتون خیلی بده . باهم قشنگ صحبت کنید . قولو لناس حسنا. بعد هم اومدی به من گفتی :دیگه نبینم اینجوری باهم صحبت کنیدا وگرنه پسرتون نستم . منو پدر جون از خنده روده بر شده بودیم که تو با توجه به این که یه ذره بلند باهم صحبت کردیم ادای خودمونو در اوردی و جوابمون رو دادی . آخه آیه های موضوعی رو به خوبی حفظ کردی و من تقریبا همش رو ضبط کردم . چند روز پیش که خونه ی مامانجون بودی ؛بهت زنگ زدم از مدرسه که حالتو بپرسم گفتی: سلام مامانجونم ؛مهربونم . من خوبم خیلی بهم خوش میگذره . از مامانجونم راضیم که منو نگه داشته. دیگه برو سر کلاست . اینقدر خندیدیم که نگو . بعدشم شب که حامد اوردت خونه گفتی :مامان از این ببعد منو تهنای تهنا ببر خونه مامانجون خودت برو مدرسه . دایی حامدم تهنا بیاد اونجا ...خلاصه اینقدر خوش زبونی که شبا عمو علی و خاله نهاله و دایی و مهشید جون ......زنگ میزنن باهات حرف بزنن. تا من گوشی رو بر میدارم میگن ببخشید حسین صدرا خونه است ،میخوایم باهاش صحبت کنیم .  خلاصه که طرفدار زیاد داری. آیات موضوعی رو بسیار زیبا میخونی . تا من عصبی میشم میگی ان الله یحب الصابرین. تا میگی بیشین بینیم بابا خودت زود میگی : قولو لناس حسنا . تازگی ها میخوای لباستو عوض کنی میگی:سرت و بنداز پایین... راه میری میگی قربونت برم عزیزم و من میگم خدا نکنه و تو کلی بوسم میکنی و میگی دوست دارم عاشقتم. چند روز قبل آب رو از در یخچال برداشتی گفتی ؛بشینم بخورم که خدای نکرده نریزه مامان محیا جونم عصبی شه . پدر جون که روزای تعطیل میخوابه و میگم برو صداش کن میگی : ولش کن عصبی میشه سرش درد میگیره دیگه منو پارک نمیبره .مهد کودک و بسیار دوست داری و این چند روزی که مریض بودی و نرفتی ؛گوشی تلفن و بر میداشتی و مثلا با دوستات صحبت میکردی . مثلا میگفتی : باران اوبی ؟ ن آبیدی ؟و ...تازه گوشی رو میدادی به من که من هم صحبت کنم با دوستات و الکی خودت میخندیدی. یه ماهه که هر موقع دوست داری باهم حرف بزنیم میگی : مامان بیا با هم صحبت کنیم . خوب تعریف کن . چه خبر . بچه های مدرسه رو تعریف کن . و بعضی وقتا هم میگی یه چیزی بگم بخندی بعد یه چیزی در گوشم میگی و هر هر جقتمون با صدای بلند میخندیم. هر موقع میگم خدایا این حسین و از من نگیر . میگی: خدایا این محیا رو از من نگیر . حظفش کن ....هر روز صبح که از خواب بلند میشی میگی مامانجونم مهربونم  . سلام . صب بخیر . مامانجون بیا بهت انرزی بدم بوسم میکنی و میگی مامان 10 شد پاشو . حالا ساعت 8 صبح و همه تو رختخواب .مونس تنهایی من دوست دارم یه عالمه . راستی عید غدیر مبارک گلم . امروز هی منو بوس کردی و گفتی مامان عیدت مبارک . عیدی بهم میدی؟مامانم دوست دارم و تموم زندگیمو برای یار آقا میدم . راستی الکی که بعضی موقع ها گریه میکنی . میگم برای چی گریه میکنی ؟ تو میگی برای امام زمان . برای امام حسین و دوباره گریه الکی میکنی. خلاصه که عاشق گفتار ورفتار شیرینتم . دوست دارم یا علی




موضوع مطلب :
1   2   >